شرح دعای مکارم الاخلاق( 31)
بسم الله الرحمن الرحیم
و نیه رشد لا اشک فیها
این قسمت از دعاى شریف «مکارمالاخلاق» به خواست خداوند موضوع سخنرانى امروز است، امام سجاد علیهالسلام از پیشگاه باریتعالى درخواست مىکند که مرا از نیت صحیح و صوابى که از شک و تردید منزه باشد بهرهمند فرما.
محقق طوسى رضوان الله تعالى علیه در بعضى از رسایل خود راجع به نیت چنین گفته است:
النیه هى القصد الى الفعل و هى واسطه بین العلم و العمل. اذ ما لم یعلم الشىء لم یمکن قصده و ما لم یقصده لم یصدر عنه.
نیت عبارت از قصد انجام کارى است و واسطهى بین علم و عمل است، زیرا آدمى تا چیزى را نداند ممکن نیست که آن را قصد نماید و تا آن عمل را قصد نکند از وى صادر نمىشود. براى آنکه افراد، در خلال عمل دچار دودلى و تردید نشوند و با تشویش خاطر
مواجه نگردند لازمست کار مورد نظر را قبلا بررسى کنند و تمام جهاتش را از دیدگاه علمى بسنجند. وقتى به درستى و صحت آن مطمئن گردیدند، نیت کنند و با تصمیم قاطع از پى انجامش بروند و این مطلب که عمل باید متکى به علم باشد و انسان در کارها آگاهانه وارد شود در روایات بسیارى از اولیاى گرامى اسلام رسیده است و در اینجا به بعضى از آن روایات اشاره مىشود.
عن النبى صلى الله علیه و آله قال: من عمل على غیر علم کان من یفسد اکثر مما یصلح.
رسول اکرم فرموده است: کسى که کارى را بدون علم و آگاهى انجام مىدهد فسادى که از آن کار ناشى مىگردد بیش از اصلاحى است که از آن به دست مىآید.
عن على علیهالسلام قال: یا کمیل! ما من حرکه الا و انت محتاج فیها الى معرفه.
على (ع) به کمیل بن زیاد فرمود: هیچ حرکتى نیست مگر آنکه تو در انجام آن به معرفت و آگاهى نیاز دارى.
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: العامل على غیر بصیره کالسائر على غیر الطریق و لا یزیده سرعه السیر من الطریق الا بعدا.
امام صادق (ع) فرموده: کسى که کارى را بدون بصیرت و علم انجام مىدهد همانند کسى است که در بیراهه قدم برمىدارد و هر قدر بر سرعت سیر خویش بیفزاید به همان نسبت از صراط مستقیم و راه واقعى دور مىشود.
خلاصه، در آیین اسلام، علم و معرفت، آنقدر اهمیت دارد
که پیشواى گرامى اسلام، رسول معظم، فرموده است:
ان الله یطاع بالعلم و یعبد بالعلم و خیر الدنیا و الاخره مع العلم و شر الدنیا و الاخره مع الجهل.
خداوند به وسیلهى علم پرستش مىشود، به وسیلهى علم مورد اطاعت قرار مىگیرد، خیر دنیا و آخرت در علم است و شر دنیا و آخرت در جهل.
امام سجاد (ع) در این قسمت از دعاى «مکارمالاخلاق»، در پیشگاه الهى عرض مىکند:
و نیه رشد لا اشک فیها.
بار الها! مرا از نیت رشد بهرهمند فرما که در آن دچار شک و تردید نشوم.
یعنى نیتى که مسبوق به علم و بصیرت باشد، نیتى که بر وفق حق و صواب باشد، نیتى که از ضمیرى آگاه و خاطرى مطمئن سرچشمه گرفته باشد، و خلاصه، نیت پاک و مقدسى که مبرى و منزه از هر گونه شک و تردید باشد. چنین نیتى مىتواند عملى را بخوبى انجام دهد و آدمى را اسیر دودلى و تحیر ننماید. شک و تردید در جمیع شئون زندگى مایهى ناراحتى و نگرانى است اما در امور دینى و ایمانى خطرش به مراتب بیشتر است و مىتواند موجب هلاکت و تباهى انسان گردد و در این باره روایات بسیارى از اولیاى گرامى اسلام رسیده است.
عن على علیهالسلام قال: علیک بلزوم الیقین و تجنب الشک فلیس للمرء شىء اهلک لدینه من غلبه الشک على یقینه.
امام (ع) فرموده است: بر تو باد به ملازمت یقین و دورى جستن از شک، چه آنکه هیچ چیزى براى نابود ساختن دین آدمى بدتر از شک و تردید نیست.
افراد فاسد و گمراه کننده وقتى مىخواهند کسى را از صراط مستقیم منحرف نمایند و او را به راه باطل سوق دهند، اول با وسوسههاى خائنانه یقینش را متزلزل مىکنند و گرفتار شک و تردیدش مىنمایند، سپس بذر تجرى را در ضمیرش مىافشانند و او را به راهى که خلاف حق و مصلحت است سوق مىدهند. حضرت آدم (ع) یقین داشت که خداوند او را از نزدیک شدن به شجرهى منهیه منع فرموده است، اما شیطان وقتى خواست او را اغفال کند و به کار ناروا وادارش نماید به وى گفت: درختى را که تو از آن اجتناب مىنمایى «شجرهى خلد» است و اگر از میوهى آن بخورى همیشه در بهشت مىمانى و براى آنکه آدم و حوا را نسبت به گفتهى خود مطمئن نماید قسم یاد کرد و گفت: من خیرخواه شما دو نفر هستم. با این وسوسهى شیطانى یقین آدم (ع) متزلزل گردید و دچار شک و تردید شد، از میوهى ممنوع استفاده نمود و در نتیجه، از بهشت بیرون شد. على (ع) عمل دردناک آدم را در عبارتى کوتاه بیان فرموده:
فباع الیقین بشکه، و العزیمه بوهنه، و استبدل بالجذل و جلا، و بالاغترار ندما.
آدم (ع) یقین خود را با شک معامله کرد و تصمیم خویشتن را به سستى مبدل ساخت، فرح و شادیش با ترس معاوضه شد و پشیمانى جایگزین غرورش گردید.
براى آنکه نیت رشد و مصون ماندن از شک، هر چه بهتر و بیشتر براى شنوندگان محترم روشن گردد در اینجا به طور نمونه، بحث و گفتگوهایى که بین منصور بن حازم و جمعى از مخالفین در مورد على (ع) و لزوم پیروى از آن حضرت رد و بدل گردیده است ذکر مىشود. منصور بن حازم از اصحاب امام صادق (ع) است. مشکل بزرگ در آن زمان براى اصحاب و دوستان آن حضرت مسئلهى امامت بود. شیعیان و دوستداران اهل بیت و گروه مخالفین در اصل ایمان به خدا و توحید و همچنین دربارهى رسالت رسول اکرم صلى الله علیه و آله متفقالقول بودند و همه عقیده داشتند به اینکه قرآن شریف وحى حضرت ربالعالمین است و به عنوان کتاب آسمانى اسلام نازل شده و مردم باید از آن تبعیت نمایند. همه مىدانستند که قرآن حاوى بعضى از مجملات است و براى اینکه آن مجملات تبیین شود و مسائلى که به طور عادى به دست مردم نمىآید واضح گردد، خداوند تبیین آیات را به عهدهى نبى اکرم گذارد:
و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم.
ما قرآن کریم را بر تو نازل نمودیم تا براى مردم آن را که بر آنها فروفرستادهایم بیان کنى.
منصور بن حازم این زمینهى مورد قبول تمام مسلمین را پایگاه اساسى بحث خود قرار داد، با آنان سخنانى را رد و بدل نمود و موقعى که شرفیاب محضر امام صادق (ع) گردید خلاصهى مطالب خود را به عرض مقدس آن حضرت رساند.
قلت من عرف ان له ربا ینبغى له ان یعرف لذلک الرب رضا و سخطا
و انه لا یعرف رضاه و سخطه الا بوحى او رسول فمن لم یاته الوحى فقد ینبغى له ان یطلب الرسل، فاذا لقیهم عرف انهم الحجه و ان لهم الطاعه المفترضه.
گفتم: کسى که دانست او را خالق و مالکى است سزاوار است که بداند براى آن مالک خشنودى و خشمى است و اینکه خشنودى و خشمش شناخته نمىشود جز از راه وحى یا به وسیلهى فرستادهى او. کسى که بر وى وحى مستقیما نازل نمىشود شایسته است که از پى رسولان خدا برود و موقعى که آنان را ملاقات مىکند از راه شواهد و دلایل متوجه مىشود که اینان حجت الهى هستند و اطاعتشان بر مردم واجب است.
و قلت للناس: تعلمون ان رسول الله صلى الله علیه و آله کان هو الحجه من الله على خلقه؟ قالوا: بلى. قلت: فحین مضى رسول الله من کان الحجه على خلقه؟ فقالوا: القرآن. فنظرت فى القرآن فاذا هو یخاصم به المرجه و القدرى و الزندیق الذى لا یومن به حتى یغلب الرجال بخصومته فعرفت ان القرآن لا یکون حجه الا بقیم فما قال فیه من شىء کان حقا.
به آنان گفتم: مىدانید که رسول گرامى حجت خدا بر مردم بود؟ گفتند: بلى. گفتم: موقعى که آن حضرت از دنیا رفت حجت الهى بر مردم کیست؟ پاسخ دادند: قرآن شریف. من در قرآن نظر نمودم، دیدم آن کتابى است که فرقهى گمراه مرجئه و گروه قدرى و حتى افراد زندیق که اصلا ایمان ندارند به آن استدلال مىکنند تا در بحث خود بر خصم خویش غلبه نمایند و او را شکست دهند. با توجه
به این نکته دانستم که قرآن شریف به تنهایى حجت خدا نیست، مگر آنکه در کنار قرآن قیمى باشد عالم و آگاه به تمام دقایق و رموز آن تا هر چه دربارهى آن آیات بگوید بر وفق حق و مطابق با واقع باشد.
فقلت لهم: من قیم القرآن؟ فقالوا: ابن مسعود قد کان یعلم، و عمر یعلم و حذیفه یعلم. قلت: کله؟ قالوا: لا. فلم اجد احدا یقال انه یعرف ذلک کله الا علیا علیهالسلام. و اذا کان الشىء بین القوم فقال هذا لا ادرى و قال هذا لا ادرى و قال هذا لا ادرى و قال هذا انا ادرى فاشهد ان علیا (ع) کان قیم القرآن و کانت طاعته مفترضه و کان الحجه على الناس بعد رسول الله صلى الله علیه و آله و ان ما قال فى القرآن فهو حق. فقال: رحمک الله.
از آنان پرسیدم: قیم قرآن کیست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را مىداند، عمر مىداند، حذیفه مىداند. گفتم: اینان تمام قرآن را مىدانند؟ در پاسخ گفتند: نه. پس نمىیابم احدى را که دربارهاش گفته شود: تمام قرآن را مىداند جز حضرت على بن ابیطالب علیهالسلام. پس اگر چیزى مبتلا به مردم شود ابن مسعود بگوید نمىدانم، عمر بگوید نمىدانم، حذیفه بگوید نمىدانم، و على (ع) بگوید مىدانم، شهادت مىدهم که امیرالمومنین على (ع) قیم قرآن است و طاعتش بر مردم واجب، و او بعد از رسول اکرم، حجت خداوند بر مردم است و آنچه دربارهى قرآن بگوید حق است. امام صادق (ع) سخنان او را شنید و تایید فرمود و دربارهاش دعا کرد و فرمود: خداوندت ترا مشمول رحمت و عنایت خودش قرار دهد.